آیا واقعا کوچکترین کلبهها برای عشاق راستین، بهقدر کافی بزرگ است؟
عشق چگونه پدیدار میشود؟ چه چیزی سبب میگردد که دو شخص، از باهم بودن، یک خوشبختی بینقص را ترسیم کنند؟
جستوجو برای کامل شدن، ما را به سمت کسانی سوق میدهد که کمابیش قرینۀ ما هستند، نه مانند خود ما.
عشق، چه ربط و نسبتی با مفهوم "خوشبختی" دارد؟
عشق را افراط در دوستداشتن تعریف کردهاند. این واژه، آنگونه که شیخ اشراق سهروردی بیان میکند ظاهراً از کلمۀ "عَشَقه" اشتقاق یافته و عشقه نام پیچکیست که در کنار گیاهان، ریشه در خاک استوار میسازد و به دور گیاه میپیچد.
توصیفهای ما از عشق، بیش از آنکه متأثر از وصال و کامیابی باشد، تحت تأثیر فراق و ناکامیست. و عشقها، به وقتی که از فراق میگذرند و به وصال منتهی میشوند، در واقع، هم به سکون میرسند و هم به سکوت.
در بسیاری از اوقات، مشکل ما به ظاهر با دیگران است، اما به واقع، با "خود" و "انتظارات خود" مسئله داریم.
انسان امروز، حال خوشی ندارد؛ میزان رضایتها، امیدها، خستگیها، و به تَبَع آنها، شادیهای ما بسیار افول کرده است.
بر این باورم که علت استقبال جامعۀ ما از این "عبارت و مفهوم"(آدمهای سمی)، چیزی جز کسب احساس دلچسب "تأیید خویشتن" و "گریز از محکومیت خود" نیست.
مسئله یا از ما آغاز میشود، یا به ما ختم میگردد؛ از این دو خارج نیست.
بزرگترین مشکل ما، ظاهراً دیگرانند، و این دیگران همه جا هستند.
"قدرشناسی" و "سپاسگزاری" در میان ما، پدیدهای کمرنگ و نامتعادل است؛ گاه، کسانی آن را با "خوشخدمتی" اشتباه میگیرند، و گاه، برای کسانی طعم "تملق" دارد، و گاه، بهراحتی از آن چشمپوشی میشود، آنجا که قرار است دربرابر "وظیفهای" ابراز شود.
کم نیست مواردی که ما برای "برحقماندن"، حق را زیر پا میگذاریم.
کم نیستند کسانی که در "عصبانیتِ" شریکِ زندگیِ خود، به دنبال حقیقت میگردند؛ اشکالی ندارد، اما در پی کدام حقیقت؟ و چه سهمی از حقیقت؟
یکی از مهمترین تمایزات انسان امروز و دیروز، یافتن نگاهی علمی به خود و زندگی خود است.
ما بهترین رابطهها را، صمیمیترین آنها میدانیم، اما صمیمیت، نزدیکی بیحدومرز نیست.
عبارت "آدمهای سمی" را عموماً شنیدهایم. این عبارت احتمالاً برگرفته از کتاب "لیلیان گلاس" به همین نام است. اما استقبال جامعۀ ما از این "عبارت و مفهوم" جای تأمل بسیار دارد.
زندگی رضایتمند، خود، به تنهایی کار آسانی نیست، چه رسد به زندگی "مشترکِ رضایتمندِ طولانی".