خاصیت علم آن است که به ما بیاموزد چه چیزهایی را تجربه نکنیم.
اعترافکِشی، راه عذرخواهی را میبندد، و اعترافهای خودخواسته، عین عذرخواهیاند و همگام با آن.
نیاز به قدرتِ ما، تنها میتواند در همراهیِ "فروتنانه" و "صادقانه" و "محبتآمیز" در فضای "احترام" ارضا شود.
خوشبختی، یک فرآیند است نه یک فرآورده. خوشبختی، "محصول ازدواج" نیست، بلکه حاصلِ"فرآیند زندگی"ست.
زندگی، سیاحتیست از خامی، به جانب پختگی، و برای پختگی، چشیدن سرد و گرمها، شکست و ناکامیها، و درد و رنجها یک ضرورت است.
ما میباید با "واقعیت" صلح کنیم تا بتوانیم به کشف "حقیقت" برسیم؛ تا زندگی بهتری داشته باشیم.
افسردهها، افسرده نمیشوند، بلکه افسردگی میکنند.
یکی از تلخترین آمارهایی که امروزه به مشکلات زوجهای جوان مرتبط میشود، مربوط به سهم خانوادهها در اختلافات و جداییهاست.
گاه، باورهای دینی و مذهبی ما تبدیل به "سم روابط" میشوند.
تمام صفتهای اخلاقی نادرست ما، همه از جنس سموم درونیاند.
انسانها برای در امان بودن از آزار دیگران، یا به راه "مهرطلبی و جلب محبت و حمایت دیگران" میروند، یا "برتریطلب و پرخاشگر" میشوند، و یا به "عزلت و دوریگزینی" روی میآورند.
حقیقت، آن است که ما از دست خود خسته ایم که بر دیگران آوار میشویم.
شخص عصبانی، کنترل خود را از دست میدهد تا بتواند کنترل دیگران را بهدست بگیرد و به این شکل، آنها را وادار به تمکین سازد.
تمام کسانی که انتظار یک زندگیِ مشترکِ بیتعارض و بیکشمکش دارند، مهیّا به پرداخت هزینۀ عشق نیستند.
بیهدفی، زایندۀ ابهام است، و ابهام، زایندۀ سرگردانی.
درک یک وضعیت، مقدمۀ مهمی برای سازگاریست.
آیا واقعا کوچکترین کلبهها برای عشاق راستین، بهقدر کافی بزرگ است؟
عشق چگونه پدیدار میشود؟ چه چیزی سبب میگردد که دو شخص، از باهم بودن، یک خوشبختی بینقص را ترسیم کنند؟
جستوجو برای کامل شدن، ما را به سمت کسانی سوق میدهد که کمابیش قرینۀ ما هستند، نه مانند خود ما.
عشق، چه ربط و نسبتی با مفهوم "خوشبختی" دارد؟