عشقشناسی(2)
نگرشی از منظر روانتحلیلی بر مقولۀ عشق
عشق را افراط در دوستداشتن تعریف کردهاند. این واژه، آنگونه که شیخ اشراق سهروردی بیان میکند ظاهراً از کلمۀ "عَشَقه" اشتقاق یافته و عشقه نام پیچکیست که در کنار گیاهان، ریشه در خاک استوار میسازد و به دور گیاه میپیچد. هر روز چنان میرویَد که به اندک زمانی تمام گیاه را در بازوان خود میگیرد و آن را چندان شکنجه میکند که نَم در رگ گیاه باقی نمیمانَد. هر غذایی که گیاه فراهم میسازد، عشقه به تاراج میبَرد تا آنجا که گیاه میخشکد.
این تعریف و توصیف از عشق، با آنچه در عالم واقع میبینیم، کمابیش هماهنگی دارد؛ کم نیستند عاشقانی که به علت مأیوس شدن از وصال، میسوزند و نحیف میشوند. و کم نیستند رهایی یافتگانی که پس از خلاصی از چنگالهای این پیچک بیرحم، برای تمام عمر با هوس عاشقی بدرود میگویند. با اینهمه، شاید کسی را نتوان یافت که از درون، دچار کششی عمیق نسبت به عشق نباشد. قمار عجیبیست که انسانها به توالی و تکرار، مرتکب میشوند؛ شاید هر کسی یکبار، اما احتمالاً فقط یکبار.
حقیقت ایناست که انسانها بگونۀ خیره کنندهای مقهور و مغلوب عشقاند به شکلی که اگر شخصی آن را در تجربۀ زندگی زناشویی خود ندیده باشد، احتمالاً روزی گرفتار آن تجربه خوهد شد؛ و اگر کسی در تجربۀ آتش آن نسوزد، در حسرت آن خواهد سوخت؛ حسرتی که در شمایل افسوس بر روزگار از دست رفته تجلی میکند.
- حمید ارسنجانی