یادداشتهای زندگی(13)
ازدواج و خوشبختی؛ بخش نخست
"بسیاری از نویسندگان معاصر، ازدواج را نهادِ بیماری میدانند که تنها با دروغ و نیرنگ، احمق جلوه دادن دیگری، و خودفریبی پابرجا نگه داشته شده است." (آدولف گوگنبال؛ تنها راه پایداری زندگی زناشویی)
مقصود من از این آغاز، لگدمال کردن سنت ازدواج و بنیاد خانواده نیست، بلکه نگاهیست واقعبینانه به آنچه تاکنون برما گذشته و میگذرد. بیشک از مهمترین مفاهیم گرهخورده با ازدواج، مفهوم "خوشبختی"ست. سؤال اساسی در اینجا این است که اگر ازدواج به منظور ایجاد خوشبختی دو نفر برپا میشود، چرا هیچیک نمیرسند!؟
از ظاهر پر زرق و برق پارهای زوجها که بگذریم، غالباً بطن خانه را انبوهی از نارضاییها پرکرده است، و حتی چهرۀ خوب پارهای زندگیها، اغلب به این علت است که یکی از زوجها با نادیده گرفتن رشد فردی خویش، فداکارانه خود را هزینه کرده است! میدانم که خبر خوبی نیست اما اندکی حوصله کنید.
با تمام این آمارهای ناامیدکننده، ما ازدواجهای رضایتمند و طولانی هم داشتهایم اما گمان میکنم ما میباید یکبار و برای همیشه تکلیف خود را با "خوشبختی" روشن کنیم؛ خوشبختی بنا به تعریف ذهنی ما، تمام خواستههایش را بیضعف و نقصان میخواهد، تا برآورده شود. هر کموکاستی، خراشیست بر صورت آن. خوشبختی، همه چیز را مطابق میل میطلبد، بیرنج و بیدرد؛ اما آیا واقعیت دنیا، چنین چیزی را بیمیتابد؟ به سختی میتوان حتی یک روز دنیا را شاهد آورد که بینقص سپری شده باشد، پس جستجو برای خوشبختی آیا هوس محال نیست!؟
ما میباید با "واقعیت" صلح کنیم تا بتوانیم به کشف "حقیقت" برسیم؛ تا زندگی بهتری داشته باشیم.
- حمید ارسنجانی