یادداشتهای زندگی(4)
کم نیستند کسانی که در "عصبانیتِ" شریکِ زندگیِ خود، به دنبال حقیقت میگردند؛ اشکالی ندارد، اما در پی کدام حقیقت؟ و چه سهمی از حقیقت؟
وجود انسان شبیه حوضچهای آب است که بسیاری از زبالهها را در خود تهنشین دارد. در حالت آرام، هم آب آن زلال است، و هم چیز بدی در آن نمایان نیست. خشم که از راه میرسد، گویی تمام تهنشینها به سطح میآیند؛ آب، کدر میشود، و چیزهایی در آن نمایان میگردد که گاه برای خود شخص نیز، تازگی دارد!
این تشبیه زیبا که به گمانم از مولاناست، نکات مهمی در خود دارد:
1. عموم انسانها در شرایط یکسان، رفتارهای بسیار مشابه و گاه یکسان دارند؛ شرایط خشم، از جمله همینهاست.
2. در وجود تمام انسانها از تهنشینهای ناخوشایند کم و بیش موجود است.
3. عصبانیت، چیزی را که نمایان میسازد، بیش از هر چیزی همین رسوبات و تهنشینهای ناخوشایند است. به عبارتی، عصبانیت، آنچه در لایههای پنهانی ما وجود دارد، رونمایی میکند.
گذشته از آنکه این سه حقیقت، به طور مطلق و همیشه بد نیست، اما کدام انسانیست که از این سه حقیقت، به دور باشد!؟ تفاوت انسانها در نسبتی که با خشم دارند، در خویشتنداری آنهاست، و بس.
نتیجه آنکه، عموم افراد به هنگام عصبانیت، سخنانی میگویند که مخاطب را به شدت میرنجانند زیرا شخص مخاطب، از بدگویی و بددهنی و انتقاد و مانند آن، بجای آنکه سهم "دلخوری و ناراحتی" را برداشت کند، سهم "دوستنداشتنها" را دریافت میکند! یعنی پیام عصبانیت برای مخاطب، نفرت است، نه دلخوری، درحالیکه واقعیتِ عصبانیت، سهم دلخوریهای ما را آشکار میکند، آنهم با اغراق و بزرگنمایی. به همین علت بسیاری از حرفها پس از فروکش کردن عصبانیت، با پشیمانی، پس گرفته میشوند.
اینها به تمامی، به منزلۀ توضیح عصبانیت است، نه توجیه آن؛ عصبانیت، بیش از آنکه به کار دیگرشناسی آید، به درد خودشناسی میخورد.
- حمید ارسنجانی