یادداشتهای زندگی(5)
کم نیست مواردی که ما برای "برحقماندن"، حق را زیر پا میگذاریم. سخن گفتن از حق، ساده است اما عمل به آن آسان نیست؛ طفرهرفتنها و دلیلتراشیهای ما در یک بحث، ریشه در همین امر دشوار دارد. اما این تمام سخن نیست.
گریز ما از "عذرخواهی" و "عذرپذیری" هم بگونهای از همینجا نشأت میگیرد؛
عذرخواهی، یعنی میپذیرم که نه تنها "اشتباه" کردم، بلکه اشتباه میکنم. و ما از این پذیرش طفره میرویم زیرا از "آسیب" میترسیم. ترس، غالباً و شاید همیشه، درگیری ما با "امنیت" است.
احتمالاً این ترس ریشه در کودکیهای ما دارد؛ امرونهیهای بیشمار شنیدهایم، بسیار قضاوت و سرزنش شدهایم، تحقیرها و توهینهای فراوان دیدهایم، و به کرّار مچمان را گرفتهاند و اشتباهاتمان را به رخ کشیدهاند ..
اینگونه زیستن در کودکی، گاه، ما را در بزرگسالی به سوی یاغیگری پیش میبرد.
ولی ما ظاهراً با کودکیهای خود، بگونهای کنار میآییم (و غالباً کنار آمدهایم). میپذیریم، و پذیرفتهایم که آن دوران، سن اشتباهات است، اما اینجا و اکنون که خود را بزرگسال میبینیم، کنارآمدن با مسئلۀ "اشتباهات"، کار آسانی نیست. حقیقت آن است که اشتباه کردن، به انسانبودن مربوط است، نه به کودک و بزرگسال بودن.
تن دادن به عذرخواهی، بار ما را بسیار میتواند سبک کند، اضافه بر آن، سبب میشود که در "تکرار" اشتباه، راحت و روان عمل نکنیم. عذرخواهی، ما را از عادت تکرار، بازمیدارد.
- حمید ارسنجانی